پرتگاه

گاهی به سکوت آسمان فکر کن

 

سال ھاست که خورشید

از عشق ماه می سوزد

و باران

دلسوزی ابرھاست برای او

باران عرق ریزان اِبرھاست

زمانی که سعی می کنند

زمین را دور خورشید بچرخانند

محض خاطر آن ھمه دیروز

نرو

کمی تحمل کن

ببین قطره ھای باران

وقتی که از ھم جدا می شوند

چه زود می میرند

این آسمان خجالت نمی کشد

با این ھمه سن و سال

تا دلش می گیرد

مثل بچه ھا

می نشیند و ھای ھای گریه می کند

 

نوشته شده در 12 مرداد 1389برچسب:,ساعت 14:51 توسط behzad| |

 

 

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین
تلنگری می شکند
می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم
که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با ان روزها شیرینم
عجین کرد
بغض کهنه ای گلویم را آزارد
نفرین به بودن وقتی با درد همراست
ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند

 

 

نوشته شده در 8 مرداد 1389برچسب:,ساعت 2:16 توسط behzad| |


Power By: LoxBlog.Com